8 سال بود که حسسسه یه جورابه کهنرُ داشتیم که تو دهنمون بزور چپوندن ، 8 سال کون به کون سیگار روشن کردیم ، 8 سال با رفیقامون دونه دونه دردامونُ شموردیم ، 8 سال فقط به تقویم نگاه میکردیم که بره ، هی بره.... تو یه روز هرچی تو این 8 سال بود مثل لقمه ایی که داره خفت میکنه غورتش دادیم رفت پایین ، تو اون یه روز هرغمی داشتیمُ فراموش کردیم ، فقط به این امید که این روز ادامه داشته باشه...
۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه
۱۳۹۲ خرداد ۱۹, یکشنبه
تقدیر
یه برندازی به زندگیمون میندازیم مبینیم الان که اینجاییم تقصیر سرونوشت نیست همش خودمون بودیم ، اشتباهات خودمون ، تصمیمای غلطمون ، عادمای دورُ اطرافمون ، الان تنها رفیقمون یه سیگار اُ یه فندک. باز به عاسمون خیره میشی میبینی هیچ ستاره ای نیست همش تو این گردُ غبار تهروون مهو شده ، بازم میگی داعاش یه نخ سیگار بده ... این پروسه ادامه داره تا بمیریم.
اشتراک در:
پستها (Atom)