هر حرفِ ارزش داری ، ارزشِ خودشُ داره باید خالکوبیش کرد

۱۳۹۲ شهریور ۳, یکشنبه

پس کجا رفته اون زیـــــبـــــایـــِی چشمانت ؟؟؟؟؟!!!!!!


هوای سردُ مه آلود ، یه اتاقه تاریک با یه میزُ دوتا صندلی میخوام روبه روی هم بشینیم ، میخوام فقط به هم دیگه نگاه کنیم ، فقط نگاه کنیم ... هیچی حرفی نباشه نفسمنُ حبس کنیم . زمانی نمیگذره یه حسسه پوچی بهت دست میده . خیره میشی به چشاش هیچی نمیبینی ، هیچ آیــــنـــده ای تو چشاش نمیبینی ، چشایه مشکیش اینو بهت میگه ، خیره میشی هی خیری میشی ولی بازم هیچ آیــــنــــده ای نمیبینی ( تاریکُ سیاه ، تاریکُ سیاه ) . آیندت توی مرداب گل گیر کرده هی داره میره تـــَه ، نمیتونی نجات پیدا کنی ، مگه اینکه یکی بیادُ ازین مخمصه تورُ نجات بده وگرنه میری تا تــهُ غــــرق میشی. میخوام که بشینی روی این صندلی فقط به هم خیره شیم گریرُ تو چشات میبینم ، این اشک خونین به همه چیز اعتراف میکنه به این دخمه ای که توشیم اعتراف میکنه.

  خیره میشم ولی هیچ آینده ای درش نمیبینم                   
خیره میشم ولی هیچ آینده ای درش نمیبینم            
خیره میشم ولی هیچ آینده ای درش نمیبینم

۱۳۹۲ مرداد ۲۳, چهارشنبه

Throne of grief







وقتایی میرسه که  : غم ، حُزن ، ناراحتی ، غصه ، تنهایی کنجِ دیوار اتاق ، حوصله نداشتن برای بحث ، خسته شدن از افراد دورُ اطرافت ، حتی یه اتفاق جدیدیم تو زندگیت رُخ نمیده ، روزُ شبت تکراری مثل یه نونوا میمونی هر روزش تکراری ، زنگ به گوشیه خاموش دوستات ، یه هم زبونم نداری ، دوس دخترت بجای اینکه بهت آرامش بده اعصابتُ مثل یه اهنگر میتراشه انقدر میتراشه که مثل شمشیر تیزُ برنده میشه ، آره مثل شمشیر بُرنده. پس اونم ترکش میکنی ، حتی اگه دلتم نخواد ترکت میکنه میره....
غم مثل یه تاج پادشاه رو سرته مثل یه حاله ای دورُ وره تو گرفته ..... شادی ولی از تو داغون ، میخندی ولی از تو گریه.
بهشتت لای مردابای گل آلود گُم شده ، همش داری فرار میکنی ، از خودت ، از دیگران ، از مادرت از پدرت ، میخوای خودتُ تویه یه دخمه زندانی کنی ، میخوای بشینی تا بیاد ... یه اتفاق جدید بیاد ... میشینی انقد میشینی تا یه تیغ کناره دستت ببینی ، ولی انقد داغونی که حتی نایه زدن اون تیغم نداری..... پس میزاری میری تا برسی به اون سرزمین روشنُ پر از خودت.

سرزمینی پر از خودهای خود.